-
بندم خود اگرچه بر پای نیست
سهشنبه 24 مهر 1397 10:47
بندم خود اگرچه بر پای نیست سوزِ سرودِ اسیران با من است، و امیدی خود به رهاییام ار نیست دستی هست که اشک از چشمانم میسترد، و نُویدی خود اگر نیست تسلایی هست. چرا که مرا میراثِ محنتِ روزگاران تنها تسلای عشقیست که شاهینِ ترازو را به جانبِ کفهی فردا خم میکند. اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو...
-
پرِ پرواز ندارم امّا ...
سهشنبه 24 مهر 1397 10:46
پرِ پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها. و به هنگامی که مرغانِ مهاجر در دریاچهی ماهتاب پارو میکشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر به دریایی دیگر! خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی، خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی! آه، این پرنده...
-
سعادت را جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است
یکشنبه 22 مهر 1397 06:29
اگر بگویم که سعادت حادثهایست بر اساسِ اشتباهی؛ اندوه سراپایش را در بر میگیرد چنان چون دریاچهای که سنگی را و نیروانا که بودا را. چرا که سعادت را جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است عشقی که بجز تفاهمی آشکار نیست. بر چهرهی زندگانیِ من که بر آن هر شیار از اندوهی جانکاه حکایتی میکند آیدا لبخندِ آمرزشیست. نخست دیرزمانی...
-
دوستش میدارم
یکشنبه 22 مهر 1397 06:28
دوستش میدارم چرا که میشناسمش، به دوستی و یگانگی. ــ شهر همه بیگانگی و عداوت است. ــ هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم تنهایی غمانگیزش را درمییابم. □ اندوهش غروبی دلگیر است در غُربت و تنهایی. همچنان که شادیاش طلوعِ همه آفتابهاست و صبحانه ونانِ گرم، و پنجرهای که صبحگاهان به هوای پاک گشوده میشود، و طراوتِ...
-
عصرِ عظمتهای غولآسای عمارتها و دروغ.
یکشنبه 22 مهر 1397 06:27
عصرِ عظمتهای غولآسای عمارتها و دروغ. عصرِ رمههای عظیمِ گرسنگی و وحشتبارترینِ سکوتها هنگامی که گلّههای عظیمِ انسانی به دهانِ کورهها میرفت [و حالا اگر دلت بخواد میتونی با یه فریاد گلوتو پاره کنی: دیوارا از بِتُنِ مُسلّحن!]. عصری که شرم و حق حسابش جداست، و عشق سوء تفاهمیست که با «متأسفم» گفتنی فراموش میشود...
-
مبداءِ خرابآبادی هستیم که نامش دنیاست
یکشنبه 22 مهر 1397 06:26
و شما که به سالیانی چنین دوردست به دنیا آمدهاید ــ خود اگر هنوز «دنیایی» به جای ماندهباشد و «کتابی» که شعرِ مرا در آن بخوانید ــ ! خفّتِ ارواحِ ما را به لعنت و دشنامی افزون مکنید اگر مبداءِ خرابآبادی هستیم که نامش دنیاست! ما بسی کوشیدهایم که چکشِ خود را بر ناقوسها و به دیگچهها فرودآریم، بر خروسقندیِ بچهها و بر...
-
دریغا انسان
یکشنبه 22 مهر 1397 06:25
دریغا انسان که با دردِ قرونَش خو کرده بود؛ دریغا! این نمیدانستیم و دوشادوش در کوچههای پُر نَفَسِ رزم فریاد میزدیم. اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو آیدا در آینه,اشعار احمد شاملو Pdf,اشعار احمد شاملو ققنوس در باران,اشعار احمد شاملو سیاسی,اشعار احمد شاملو دانلود,اشعار احمد شاملو...
-
نخستین بوسههای ما، بگذار
یکشنبه 22 مهر 1397 06:24
نخستین بوسههای ما، بگذار یادبودِ آن بوسهها باد که یاران با دهانِ سُرخِ زخمهای خویش بر زمینِ ناسپاس نهادند. عشقِ تو مرا تسلا میدهد. نیز وحشتی از آنکه این رَمه آن ارج نمیداشت که من تو را نشناخته بمیرم. اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو آیدا در آینه,اشعار احمد شاملو Pdf,اشعار احمد شاملو...
-
ما شکیبا بودیم.
یکشنبه 22 مهر 1397 06:23
ما شکیبا بودیم. و این است آن کلامی که ما را به تمامی وصف میتواند کرد… ما شکیبا بودیم. به شکیباییِ بشکهیی بر گذرگاهه نهاده؛ که نظاره میکند با سکوتی دردانگیز خالی شدنِ سطلهای زباله را در انبارهی خویش و انباشته شدن را از انگیزههای مبتذلِ شادیِ گربگان و سگانِ بیصاحبِ کوی، و پوزهی رهگذران را که چون از کنارش...
-
اندکی بدی در نهادِ تو
یکشنبه 22 مهر 1397 06:19
اندکی بدی در نهادِ تو اندکی بدی در نهادِ من اندکی بدی در نهادِ ما … ــ و لعنت جاودانه بر تبارِ انسان فرود میآید. آبریزی کوچک به هر سراچه ــ هرچند که خلوتگاهِ عشقی باشد ــ شهر را از برای آن که به گنداب در نشیند کفایت است اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو آیدا در آینه,اشعار احمد شاملو...
-
مرا دیگر انگیزهی سفر نیست.
جمعه 20 مهر 1397 13:11
مرا دیگر انگیزهی سفر نیست. مرا دیگر هوای سفری به سر نیست. قطاری که نیمشبان نعرهکشان از دِهِ ما میگذرد آسمانِ مرا کوچک نمیکند و جادهیی که از گُردهی پُل میگذرد آرزوی مرا با خود به افقهای دیگر نمیبرد. آدمها و بویناکیِ دنیاهاشان یکسر دوزخیست در کتابی که من آن را لغتبهلغت از بَر کردهام تا رازِ بلندِ انزوا...
-
در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
جمعه 20 مهر 1397 13:10
در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست میدارم. آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل پرندهها و قوس و قزح را به من بده و راهِ آخرین را در پردهیی که میزنی مکرر کن. □ در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست میدارم. در آن دوردستِ بعید که رسالتِ اندامها پایان میپذیرد و شعله و شورِ...
-
و چشمانت رازِ آتش است.
جمعه 20 مهر 1397 13:10
و چشمانت رازِ آتش است. و عشقت پیروزیِ آدمیست هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد. و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریزِ از شهر که با هزار انگشت به وقاحت پاکیِ آسمان را متهم میکند. □ کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد. در من زندانیِ ستمگری بود که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد ــ من با...
-
ستایشِ دستی که مضرابش نوازشیست
جمعه 20 مهر 1397 13:09
سرودِ پنجم سرودِ آشناییهای ژرفتر است. سرودِ اندُهگزاریهای من است و اندوهگساریِ او. نیز این سرودِ سپاسی دیگر است سرودِ ستایشی دیگر: ستایشِ دستی که مضرابش نوازشیست و هر تارِ جانِ مرا به سرودی تازه مینوازد [و این سخن چه قدیمیست!]. دستی که همچون کودکی گرم است و رقصِ شکوهمندیها را در کشیدگیِ سرْانگشتانِ خویش ترجمه...
-
تنِ تو آهنگیست
جمعه 20 مهر 1397 13:08
تنِ تو آهنگیست و تنِ من کلمهیی که در آن مینشیند تا نغمهیی در وجود آید: سرودی که تداوم را میتپد. در نگاهت همهی مهربانیهاست: قاصدی که زندگی را خبر میدهد. و در سکوتت همهی صداها: فریادی که بودن را تجربه میکند. اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو آیدا در آینه,اشعار احمد شاملو Pdf,اشعار...
-
وسوسه میکند؟
جمعه 20 مهر 1397 13:07
کدامین ابلیس تو را اینچنین به گفتنِ نه وسوسه میکند؟ یا اگر خود فرشتهییست از دامِ کدام اهرمنات بدینگونه هُشدار میدهد؟ تردیدیست این؟ یا خود گامْصدای بازپسین قدمهاست که غُربت را به جانبِ زادگاهِ آشنایی فرود میآیی؟ اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو آیدا در آینه,اشعار احمد شاملو...
-
کیستی
جمعه 20 مهر 1397 13:06
کیستی که من اینگونه بهاعتماد نامِ خود را با تو میگویم کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب میروم؟ □ کیستی که من اینگونه به جد در دیارِ رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟ اشعار احمد شاملو,اشعار احمد شاملو هوای تازه,اشعار احمد شاملو...
-
در انتظاری تابسوز
جمعه 20 مهر 1397 13:06
مرا میباید که در این خمِ راه در انتظاری تابسوز سایهگاهی به چوب و سنگ برآرم، چرا که سرانجام امید از سفری بهدیرانجامیده باز میآید. به زمانی اما ای دریغ! که مرا بامی بر سر نیست نه گلیمی به زیرِ پای. از تابِ خورشید تفتیدن را سبویی نیست تا آبش دهم، و برآسودنِ از خستگی را بالینی نه که بنشانمش. □ مسافرِ چشمبهراهیهای...
-
نه در خیال، که رویاروی میبینم
جمعه 20 مهر 1397 13:05
نه در خیال، که رویاروی میبینم سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد. خاطرهام که آبستنِ عشقی سرشار است کیفِ مادر شدن را در خمیازههای انتظاری طولانی مکرر میکند. □ خانهیی آرام و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛ چرا که هر ترانه...
-
هرگز از مرگ نهراسیدهام
جمعه 20 مهر 1397 13:03
هرگز از مرگ نهراسیدهام اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود. هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد. □ جُستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتنِ خویش بارویی پیافکندن ــ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. اشعار...
-
من باهارم تو زمین
جمعه 20 مهر 1397 13:02
من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ــ نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه میونِ جنگلا تاقم میکنه. تو بزرگی مثِ شب. اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مثِ شب. خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو. تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز شبِ تنها باید راهِ دوریرو بره تا دَمِ دروازهی روز ــ مثِ شب گود و بزرگی مثِ شب....
-
میانِ خورشیدهای همیشه
جمعه 20 مهر 1397 13:01
میانِ خورشیدهای همیشه زیباییِ تو لنگریست ــ خورشیدی که از سپیدهدمِ همه ستارگان بینیازم میکند. نگاهت شکستِ ستمگریست ــ نگاهی که عریانیِ روحِ مرا از مِهر جامهیی کرد بدانسان که کنونم شبِ بیروزنِ هرگز چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است. و چشمانت با من گفتند که فردا روزِ دیگریست ــ آنک چشمانی که خمیرْمایهی مِهر...
-
آیدا در آینه
جمعه 20 مهر 1397 12:59
بیگاهان به غربت به زمانی که خود درنرسیده بود ــ چنین زاده شدم در بیشهی جانوران و سنگ، و قلبام در خلأ تپیدن آغاز کرد. □ گهوارهی تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بیپرنده و بیبهار. نخستین سفرم بازآمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار، بیآنکه با نخستین قدمهای ناآزمودهی نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم....